کد مطلب:80289 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:377

طلحه و زبیر و عایشه











عایشه و طلحه و زبیر كه جزء محركین علیه عثمان بودند[1] همینكه دیدند علی علیه السلام روی كار آمد و بر خلاف رویه ی عمر امتیازات را لغو كرد و بر خلاف انتظار، از پول و مقامات حكومتی محروم شدند. از طرفی معاویه به تمام عمال عثمان و به طلحه و زبیر نامه ها نوشت[2] و وعده داد كه علی علیه السلام را از میان برداشته و آنها را خلیفه كند!

و نقشه این بود كه معاویه در شام و طلحه و زبیر در عراق و یعلی بن منبه و امثال او در یمن كار را یكسره نمایند و علی علیه السلام در محاصره واقع شود.

آری قتل عثمان خود مولود فتنه هائی بود و باب فتنه هائی دیگر را بر جهان اسلام گشود كه قرنها دامنگیر اسلام شد و آثار آن هنوز باقی است.

هنوز كار بیعت علی علیه السلام به انجام نرسیده بود كه خود را میان دو دشمن دید: دشمنانی در بصره به رهبری طلحه و زبیر و عایشه و دشمنانی در شام به ریاست معاویه بن ابی سفیان. طلحه و زبیر از بزرگان صحابه و از مردان شوری بودند كه عثمان را به خلافت برگزیدند، این دو تن می خواستند در امر حكومت با علی علیه السلام شریك باشند و از دیگران ممتاز، نزد علی علیه السلام آمدند و گفتند: پس از پیامبر خدا بر ما جفا شد اكنون ما را در كار خود شریك گردان. فرمود:

[صفحه 102]

«انتما شریكای فی القوه و الاستقامه عونای علی العجز والاود»

(شما در نیرومندی و راستی دو شریك من هستید و بر ناتوانی و گرانباری دو یار من) و بعضی روایت كرده اند كه فرمانداری یمن را به طلحه و یمامه و بحرین را به زبیر داد لیكن چون حكم ایشان را داد و به او گفتند: از این صله ی رحم جزای خیر بینی. امام فرمود:

«و انتما وصلتكما بولایه امور المسلمین»

(زمامداری بر مسلمانان چه ربطی به صله رحم دارد) و حكم را از آن دو پس گرفت، پس از این كار برآشفتند و گفتند: (دیگران را) بر ما برگزیدی. گفت: اگر حرص شما آشكار نمی گشت مرا درباره ی شما عقیده ای بود.[3] وقتی توقعاتشان برآورده نشد چند روز بعد طلحه و زبیر آمدند و گفتند: ما قصد عمره داریم، ما را اجازه بده بیرون رویم. و به روایت بعضی علی به آن دو یا به كسی از اصحاب خود گفت:

«و الله ما اراد العمره و لكنهما ارادا الغدره»

(به خدا قسم قصد عمره نداشتند لیكن قصد بیعت شكنی داشتند).[4].

با اینكه با امام بیعت كرده بودند به بهانه عمره رفتند و از مكه عایشه را همراه برده در بصره جنگ جمل را راه انداختند. روزی كه عمر اینها را در شوری با علی علیه السلام برابر كرد طمع خلافت را در آنها به وجود آورد.

پس علی علیه السلام چاره ای نداشت كه با این دو دشمن بجنگد تا آنها را به راه اطاعت باز آورد و مسلمانان پس از پراكندگی كلمه یك سخن گردند و مانند روزگار پیامبر و زمان شیخین یك ملت شوند.

1- خود آن حضرت در خطبه شقشقیه در این باره می فرماید:

«فلما نهضت بالامر نكثت طائفه و مرقت اخری و قسط آخرون: كانهم لم یسمعوا كلام الله سبحانه حیف یقول: «تلك الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین» بلی! و الله لقد سمعوها و وعوها و لكنهم حلیت الدنیا فی اعینهم و راقهم زبرجها...»[5].

(وقتی به امر خلافت قیام كردم، گروهی بیعتم را شكستند (یعنی ناكثین، مقصود از اینان طلحه و زبیر و افراد دیگری هستند كه بیعت را شكستند و جنگ جمل را به راه انداختند و عایشه را نیز در این راه با خود همراه ساختند) و گروهی دیگر از زیر بار بیعتم خارج شدند

[صفحه 103]

(یعنی مارقین، مراد از این گروه خوارج هستند یعنی همانها كه در لشگر امام بودند در اول امام را مجبور كردند كه «حكمیت» را بپذیرد و پس از آن كه حكم شوم صادر شد، اعتراض كردند و سرانجام جنگ نهروان را به راه انداختند.) و گروهی دیگر از اطاعت خداوند بیرون رفتند (قاسطین: اینان كسانی بودند كه به رهبری معاویه در برابر امام قیام كردند و نهایت ستمگری را به خرج دادند و جنگهائی را به راه انداختند كه مهمترین و معروفترین آنها «جنگ صفین» است).

گویا نشنیده بودند كه خداوند می فرماید: «سرزمین آخرت را برای كسانی برگزیده ایم كه خواهان فساد در روی زمین و سركشی نباشند، و عاقبت نیك، از آن پرهیزكاران است» چرا، خوب شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند ولی زرق و برق دنیا چشمشان را خیره كرده و زینتش آنها را فریفته بود).

2- و همچنین درباره ی آنان می فرماید:

«اتخذوا الشیطان لامرهم ملاكا و اتخذهم له اشراكا، فباض و فرخ فی صدورهم و دب و درج فی حجورهم، فنظر باعینهم و نطق بالسنتهم، فركب بهم الزلل و زین لهم الخطل، فعل من قد شركه الشیطان فی سلطانه و نطق بالباطل علی لسانه»[6].

(ایشان، شیطان را ملاك كارشان قرار دادند و شیطان هم آنان را (برای ضلالت و گمراهی دیگران) شریك و دام خود قرار داد و سپس در سینه ی آنان تخم گذارد و جوجه های آن را در دامنشان پرورش داد با چشم آنان می نگرد و با زبان آنان سخن می گوید، پس آنها را به مركب ضلالت و گمراهی سوار و گفتار تباه را در نظرشان زینت داد و كارهای ایشان مانند كار كسی بود كه شیطان او را در توانائی خود شریك قرار داده و بر زبان آنها سخن باطل می گوید).

درباره ی اصحاب جمل می فرماید:

3- «الاوان الشیطان قد جمع حزبه و استجلب خیله و رجله و ان معی لبصیرتی، ما لبست علی نفسی و لا لبس علی و ایم الله لا فرطن لهم حوضا انا ماتحه لا یصدرون عنه و لا یعودون الیه»[7].

(آگاه باشید! شیطان حزب خویش را گرد آورده، و سواره و پیاده لشكرش را (برای فتنه و فساد در دین) فراخوانده است و لیكن بصیرت من از من جدا نمی شود، من حقیقت را بر خود مشتبه نساخته ام و نه آن بر من (به لباس باطل) پوشیده شده است.

[صفحه 104]

به خدا سوگند! گردابی برای آنها فراهم سازم كه جز من كسی نتواند آن را چاره كند (و سرانجام در این غرق شوند) و هرگز از آن بیرون نیایند و (آن عده) كه از آن بیرون آیند برای همیشه بازگشت به چنین صحنه ای را فراموش كنند.

4- و درباره ی دو صحابی مشهور طلحه و زبیر كه پس از بیعت با آن حضرت، بیعتش را شكستند و با او جنگیدند، می فرماید:

«و الله ما انكروا علی منكرا و لا جعلوا بینی و بینهم نصفا و انهم لیطلبون حقا هم تركوه و دماهم سفكوه فان كنت شریكهم فیه، فان لهم نصیبهم منه و ان كانوا ولوه دونی فما الطلبه الا قبلهم و ان اول عدلهم للحكم علی انفسهم ان معی لبصیرتی ما لبست و لا لبس علی و انها للفئه الباغیه فیها الحما و الحمه و الشبهه المغدفه و ان الامر لواضح و قد زاح الباطل عن نصابه و انقطع لسانه عن شغبه و ایم الله لافرطن لهم حوضا انا ما تحه لا یصدرون عنه بری و لا یعبون بعده فی حسی»[8].

(به خدا قسم از نسبت دادن هیچ امر بدی به من فروگذار نبوده و نسبت به من با عدل و انصاف رفتار نكردند و همانا حقی را می طلبند كه خودشان تركش كرده اند و انتقام خونی را می خواهند كه خود ریخته اند، اگر من در ریختن این خون شریكشان بودم آنان هم از آن بی بهره نبودند و اگر خودشان تنها این خون را ریخته اند این انتقام را باید از خود بگیرند. نخستین مرحله ی عدالت برای آنان این است كه خود را محكوم كنند، من بینائی خویش را به همراه دارم، چیزی را بر كسی مشتبه نكرده ام و چیزی نیز بر من مشتبه نشده است.

آنها گروهی سركش و ستمگرند كه بعضی از بستگان پیامبر و همسر او را با خود همراه كردند و كار را بر مردم مشتبه ساختند، با این كه حقیقت امر روشن است و باطل از ریشه كنده شده و زبان باطل قطع گردیده. به خدا قسم برایشان حوضی را پر از آب كنم كه آبش را بكشم و آنان سیراب باز نگردند و در جای دیگر هم آب نیاشامند.

«فاقبلتم الی اقبال العوذ المطافیل علی اولادها، تقولون: البیعه البیعه قبضت كفی فبسطتموها و نازعتكم یدی فجاذ بتموها. اللهم انهما قطعانی و ظلمانی و نكثا بیعتی و البا الناس علی فاحلل ما عقدا و لا تحكم لهما ما ابر ما و ارهما المساءه فیما املا و عملا و لقد استثبتهما قبل القتال و استانیت بهما امام الوقاع، فغمطا النعمه ورد العافیه»[9].

(مگر شما نبودید كه (پس از كشته شدن عثمان) به من روی آوردید مانند شتران و

[صفحه 105]

گوسفندان كه به بچه های خود روی آورند و می گفتید: بیعت، بیعت! من دستم را می بستم و شما آن را می گشودید، من آن را از شما برمی گرفتم شما به سوی خود می كشیدید.

بار خدایا! آن دو (طلحه و زبیر) از من بریدند و به من ستم نمودند، بیعتم را شكستند و مردم را بر من شوراندند، خداوندا بیعتی را كه از مردم می گیرند بی فرجام كن و كارهائی را ترتیب داده اند استحكام نبخش، و آنها را به آرزوهائی كه برای آن دست و پا می كنند مرسان، من پیش از جنگ از آنها خواستم كه باز گردند و انتظار بازگشتشان را می كشیدم ولی آنها پشت پا به نعمت زدند و دست رد بر سینه عافیت گذاردند!)

«و دماهم سفكوه» (انتقام خونی را می خواهند كه خود ریخته اند!)

امام در این جمله اشاره می كند كه اینها خودشان خون عثمان را ریخته اند با این حال در مقام انتقام برآمده اند، نقل می كنند كه عثمان همواره می گفت: «وای بر «ابن حضرمیه» (طلحه) من چند «بار طلا» به او دادم ولی او هم اكنون می خواهد خون مرا بریزد، خداوندا مگذار از آن بهره گیرد، عواقب ظلمش را به او برسان!

و نیز نوشته اند: روز قتل عثمان، «طلحه» نقابی بر چهره خود زده بود كه او را نشناسند و به خانه عثمان تیراندازی می كرد.

و نیز گفته اند: هنگامی كه عثمان از ورود مردم به خانه اش جلوگیری كرد «طلحه» آنها را از راه خانه یكی از انصار بالا فرستاد تا به خانه او بریزند.

باز گفته اند: زبیر می گفت: عثمان را بكشید كه دینتان را تغییر داده به او گفتند: پسرت جلوی در خانه از او حمایت می كند، گفت: من از كشتن عثمان ناراحت نیستم گر چه از پسرم شروع شود! عثمان فردا به صورت مرداری در جاده افكنده خواهد شد.[10].

5- در نامه ای كه همراه «عمران ابن حصین خزاعی» برای «طلحه» و «زبیر» فرستاده و «ابوجعفر اسكافی» آن را در كتاب «مقامات» در بخش فضائل امیرمومنان علی علیه السلام آورده، چنین نوشته است:

«اما بعد، فقد علمتمان و ان كتمتما، انی لم ارد الناس حتی ارادونی و لم ابایعهم حتی بایعونی. و انكما ممن ارادنی و بایعنی، و ان العامه لم تبایعنی لسلطان غالب و لا لعرض حاضر، فان كنتما بایعتمانی طائعین، فارجعا و توبا الی الله من قریب و ان كنتما بایعتمانی كارهین، فقد جعلتما لی علیكما السبیل باظهار كما الطاعه و اسرار كما المعصیه و لعمری ما كنتما باحق المهاجرین بالتقیه و الكتمان و ان

[صفحه 106]

دفعكما هذا الامر من قبل ان تدخلافیه كان اوسع علیكما من خروجكما منه، بعد اقرار كما به. و قد زعمتما انی قتلت عثمان، فبینی و بینكما من تخلف عنی و عنكما من اهل المدینه ثم یلزم كل امری ء بقدر ما احتمل. فارجعا ایها الشیخان عن رایكما، فان الان اعظم امركما العار، من قبل ان یتجمع العار و النار و السلام»[11].

(شما می دانید- اگر چه كتمان می كنید- كه من به دنبال مردم نرفتم، آنها به سراغ من آمدند. من دست بیعت را به سوی آنان نگشودم، آنان با اصرار زیاد با من بیعت كردند. شما دو نفر از كسانی بودید كه مرا خواستید و با من بیعت كردید (حقیقت این است و شما نیز به خوبی آگاهید كه) عموم مردم با من به خاطر زور و یا متاع دنیا بیعت ننمودند...

حال شما دو نفر اگر از روی میل با من بیعت نموده اید باید برگردید، و فورا در پیشگاه خداوند توبه كنید و اگر از روی اكراه و نارضائی بوده، یعنی در قلب خود به این امر راضی نبوده اید، شما با دست خود این راه را برای من گشوده و بیعت مرا به گردن خود ثابت كرده اید، زیرا اطاعت خویش را آشكار و نارضائی خویش را پنهان داشته اید (و در كاری كه هیچ اجباری نباشد ادعای اینكه در دل از بیعت خود راضی نبوده اید پذیرفته نیست).

به جان خود سوگند! شما از سایر مهاجران سزاوارتر به تقیه و كتمان عقیده نیستید (زیرا هیچ كسی در آن روز مجبور به اطاعت از من نبود) هرگاه از آغاز كناره گیری كرده بودید كار شما آسان تر بود تا اینكه نخست بیعت كنید و بعد به بهانه ای سرباز زنید.

شما پنداشته اید كه من قاتل «عثمان» هستم بیائید میان من و شما كسانی حكم كنند كه هم اكنون در مدینه اند، نه به طرفداری من برخاسته اند و نه به طرفداری از شما. سپس هر كس به اندازه جرمی كه در این حادثه داشته باید مسئولیت آن را بپذیرد. ای دو پیرمرد و ای كسانی كه زمام امور عده ای را به دست گرفته اید! از رای و نظریه خود باز گردید، چرا كه الان بازگشت شما از این راه خلاف تنها موجب ننگ است (آن هم به عقیده شما) ولی ادامه این راه، هم ننگ و هم آتش دوزخ را برای شما فراهم می سازد).

[صفحه 107]


صفحه 102، 103، 104، 105، 106، 107.








    1. الاخبار الطوال، ص 134 تا 196 كامل ابن اثیر، ج 3 ص 8- الامامه و السیاسه ج 1 ص 124- مروج الذهب ج 3 ص 48.
    2. جمهره رسائل العرب، ج 1 ص 333 تا 352.
    3. تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 180.
    4. تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 180.
    5. خطبه ی، 3.
    6. نهج البلاغه، خطبه، 7.
    7. نهج البلاغه خطبه، 10.
    8. نهج البلاغه خطبه 137.
    9. نهج البلاغه، خطبه ی، 137.
    10. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 9 ص 35.
    11. نهج البلاغه، نامه ی شماره ی، 54.